نویسنده: عباس برومند اعلم

 

جامعه‌ی الجزایر واکنش‌های متفاوتی در برابر اشغال و استعمار فرانسه از خود بروز داد. تسلط فرانسه بر این منطقه، نابودی جامعه‌ی سنتی آن را در پی داشت. در طی دو دهه‌ی 1920 و 1930 م، در اثر پدیده‌ی شهرنشینی و مهاجرت به شهرها، طبقه‌ی جدیدی از نخبگان در الجزایر پا به عرصه‌ی وجود گذاشتندکه به سه بخش تقسیم می‌شدند: یکی الجزایری‌هایی بودند که در فرانسه تحصیل کرده و شدیداً جذب این کشور شده بودند؛ این افراد از مستحیل شدن الجزایر (چه از نظر فرهنگی و چه از نظر سیاسی) در فرانسه و شناخته شدن مردم این منطقه به عنوان شهروندان فرانسوی حمایت می‌کردند. گروه دوم علمای اصلاح‌طلبی بودند که مورد حمایت خرده‌بورژوا‌های شهری و برخی از جوامع روستایی قرار داشتند؛ آن‌ها سعی می‌کردند تا در قالبی اسلامی و عربی، هویتی ملی را برای الجزایر تعریف کنند. گروه سوم نیز رهبرانی بودند که توانستند با سازمان‌دهی کارگران الجزایری مشغول در الجزایر و فرانسه، سیاست رادیکالی را به وجود بیاورند و در اواخر دهه‌ی 1940 م، رهبری مردم برای اخراج استعمار فرانسه و تشکیل دولت مستقل الجزایر را به دست گیرند. در نتیجه‌ی تلاش‌های این مبارزان، نهایتاً دولت مستقل الجزایر تشکیل شد؛ دولت مذکور بر پایه‌ی دو ایدئولوژی اصلاح‌طلبی اسلامی و سوسیالیسم، که ایدئولوژی گروه‌های پیشین بود، شکل گرفت. (1)
نخستین رویارویی‌ها، در اوج دوران تسلط فرانسه، به نشانه‌ی اعتراض به وضع موجود، از سوی علمای بزرگ شرق الجزایر صورت گرفت. در سال 1887 م، یعنی 57 سال پس از آغاز تسلط استعمار فرانسه بر الجزایر، طبقه‌ی اندیشمندان دینی قسنطین (شهر عمده‌ی الجزایر در مشرق) طوماری با 1/700 امضا تهیه کردند وبه پارلمان فرانسه فرستادند. پارلمان، در صدد بود قانونی تصویب کند که به اهالی الجزایر ملیت و تابعیت فرانسوی داده شود. این طومار دو قسمت داشت: در قسمت اول، ناراحتی و عذاب روحی ملت را توضیح داده و از پارلمان فرانسه خواسته است، دولت فرانسه دست کم به تعهداتی که در سال 1850 م (بیست سال پس از آغاز حمله‌ی استعمار فرانسه، در پی جنگ‌های خونین امیرعبدالقادر و مقاومت و فداکاری جسورانه‌ی مردم الجزایر، فرانسه ضمن الزام به عقب‌نشینی، برای احترام به بعضی از حقوق الجزایر) به عهده گرفته بود، وفادار بماند. در ادامه‌ی این طومار، آمده بود: «دولت فرانسه تعهد کرده است شخصیت حقوقی و تأسیسات قضایی ما را محترم بشمارد. طرح قانونی‌ای که به پارلمان پیشنهاد شده است، به هیچ صورت آرزوهای ملی ما را برآورده نمی‌کند، زیرا تابعیت فرانسه خود به خود شخصیت حقوقی و ملی ما را، چه از نظر مادی، و چه از لحاظ معنوی، زائل و قوانین و مؤسسات ملی ما را باطل می‌کند؛ به عکس، مهم‌ترین آرزوی ما این است که ملیت و قوانین و شخصیت الجزایری ما محفوظ بماند». (2) در بین امضاهای طومار قسنطین، امضای دو دانشمند معروف عصر دیده می‌شود: یکی شیخ عبدالقادر مجاعی، مدرس عالی مقام مدرسه‌های شهرهای قسنطین و الجزیره، تنها دو مدرسه‌ای که باقی مانده بود؛ و دیگری شیخ حمدان لونیسی، معلم و مربی شیخ ابن بادیس، که بعدها به سهم خود اتحادیه‌ی علما را به منظور دفاع از تعلیم و تربیت و فرهنگ عربی و مؤسسات قضایی اسلامی در الجزایر به وجود آورد. در قسمت دوم طومار، پس از نشان دادن پوچی آزادی انتخابات، سه تقاضا مطرح شده بود: «1. تشکیل مجدد مدارس عربی زبان به صورت و تعدادی که مثل زمان قبل از استعمار در دسترس همه‌ی مسلمان‌ها باشد؛ 2. پذیرفتن افراد بومی الجزایری در شوراهای شهری و ایالتی با همان صلاحیت وحقی که اعضای فرانسوی دارند، به این تعبیر که مسلمان‌ها نیز بتوانند مثل دیگران به سمت شهردار و معاون شهرداری انتخاب شوند؛ 3. ما را از رنجی که در نتیجه‌ی حذف محاکم قضایی خاص خودمان می‌بینیم، آسوده کنید و از جهت زندگی داخلی آزاد بگذارید، ما آرزو داریم قوانین اسلامی و آداب و رسوم ما دوباره مستقر شود.» (3)
در بین امضاهای طومار قسنطین، امضای دو دانشمند معروف عصر دیده می‌شود: یکی شیخ عبدالقادر مجاعی، مدرس عالی مقام مدرسه‌های شهرهای قسنطین و الجزیره، تنها دو مدرسه‌ای که باقی مانده بود؛ و دیگری شیخ حمدان لونیسی، معلم و مربی شیخ ابن بادیس، که بعدها به سهم خود اتحادیه‌ی علما را به منظور دفاع از تعلیم و تربیت و فرهنگ عربی و مؤسسات قضایی اسلامی در الجزایر به وجود آورد. (4)
در گام بعدی، در آغاز قرن بیستم میلادی، نوه‌ی عبدالقادر، امیر خالد، سروان ارتش فرانسه و دارای دیپلم از سن‌لیر - دانشگاه معروف نظامی فرانسه - که 27 سال در ارتش فرانسه خدمت کرده بود، با استفاده از حیثیت درخشان جد خود مردم را به مطالبه‌ی استقلال و مقاومت منظم تشجیع کرد وتشکیلات منظمی به وجود آورد.
در سال 1910 م، نخستین گروهی که به «مجموعه قوانین بومی» (code dé l'lndige nat) اعتراض کردند، گروه «الجزایری‌های جوان» بودند. این گروه، همان تشکیلات خالد بن الهاشمی بن عبدالقادر بود. امیرخالد و گروه الجزایری‌های جوان، گرچه نسبت به نظام تبعیض‌آمیزی که توسط فرانسوی‌ها در مورد الجزایری‌ها اعمال می‌شد معترض بودند و اصلاح این نظام را درخواست می‌کردند، اما آنان تنها به دنبال «همگون‌سازی» و برابری بودند و هیچ‌گاه حاکمیت فرانسه بر الجزایر را زیر سؤال نبردند. از سال 1919 م به بعد، خالد بدرفتاری و خشونت دستگاه حاکم را محکوم کرد و رفتار رجال بومی را، که بدون شرمساری از برادران مسلمان خود سوء استفاده می‌کردند، مورد نکوهش قرار داد. خالد و پیروان او، در موارد بسیار، سخنگویان مردم مسلمان، به ویژه طبقات فقیرتر، از جمله دهقانان سر به زیر، کارگران غیرماهر و بی‌کاران شدند. خالد تلاش‌های برجسته‌ای به عمل آورد تا بر اختلافات نژادی فائق آید و کشور را تحت پرچم اسلام متحد کند؛ از همه مهم‌تر آن که، تشکیلاتی با نام «انجمن برادری الجزایری‌ها» به وجود آورد که هدف آن مبارزه برای بهبود وضع توده‌ها بود، اما در عین حال یک برنامه‌ی سیاسی نیز داشت. (5)
تأثیری که خالد بر توده‌های مسلمان داشت، غیر قابل تردید است. حرکت جوانان الجزایر در اوایل سده‌ی 20 م، شامل نخبگان الجزایری‌ای بود که از مدارس فرانسوی فارغ‌التحصیل شده بودند. اینان نخستین جمعیّت‌هایی بودند که با زبان و فرهنگ فرانسوی قصد ورود به فعالیت‌های سیاسی داشتند آنها در آن زمان اهداف بلندی متصوّر نبودند، بلکه می‌خواستند حضور مسلمانان در جمعیت‌ها و شوراهای محلی و شهرداری‌ها فراهم آید. امیرخالد، بخشی از این اهداف را در سال 1914 م چنین می‌شمارد: 1. لغو نظام‌ شهروندی که اهالی بومی الجزایر را شهروند درجه‌ی 2 و 3 به حساب می‌آورد؛ 2. الغای دادگاه‌های فوق‌العاده؛ 3. حضور نمایندگان حقیقی برای مسلمانان در جمعیت‌ها و مجالس؛ 4. به کارگیری و حمایت از کارگران مسلمان فعال در فرانسه.
این مطالبات، با توسعه‌ی مطالبات دینی و ملی در میان جوانان، و افزایش تعداد نخبگانی که رهبری حرکت سیاسی را در این مرحله بر عهده داشتند، همراه شد. (6) خالد در مسیر تحقق این خواست‌ها، حتی به فرانسه نیز سفر کرد و مستقیماً با مقامات پاریس به گفتگو پرداخت. اما بدون هیچ نتیجه‌ای به الجزایر بازگشت و هیئت سیاسی‌ای را با عنوان «وحدت نمایندگان مسلمان» تأسیس کرد و برای آن نشریه‌ی آزادی با عنوان الاقدام ایجاد نمود و مطالبه‌ی ضرورت اصلاح امور الجزایر را بر اساس تساوی حقوق الجزایری و فرانسوی و الغای قوانین تبعیض‌آمیز و اجازه به الجزایری‌ها برای ورود به مجلس نمایندگان فرانسه، هدف خود در این نشریه قرار داد. اما فرانسوی‌ها دشمنی با این هیئت را در پیش گرفتند. (7)
افکار خالد خشم و غضب مقامات فرانسوی و رجال مسلمان همکار آنان را برانگیخت و مطبوعات نیز وی را آماج حملات سخت خود قرار دادند. خالد که مورد آزار و اذیت جان‌فرسایی قرار گرفته بود مجبور شد در سال 1923 م همراه با خانواده‌ی خود عازم تبعیدگاه شود، اما او از پیش راه را برای بالندگی یک جنبش توده‌ای هموار کرده بود. جنبشی که توسط خالد به وجود آمد، گرچه در ایجاد یک حزب مستحکم و کاملاً سازمان یافته شکست خورد، لیکن در به وجود آوردن نخستین شکل‌بندی جنبش الجزایری توفیق یافت. (8)
آن زمان، یعنی در دهه‌ی 20 از سده‌ی 20 و در آغاز سال 1930 م، یک سده‌ی کامل از اشغال نظامی الجزایر و سکونت دادن غیربومی‌ها در آن می‌گذشت. می‌دانیم که اسلام جهادی، نخستین و فوری‌ترین واکنش از سوی عبدالقادر و مقرانی و دیگر مجاهدان، علیه این اشغال‌گری به شمار می‌آمد، رایت اسلام جهادی بیش از نیم سده، تا اواخر سده‌ی 19 و اوایل سده‌ی 20 م برپا بود. اما در نسل‌های بعد، این رایت، به اسلام سیاسی تغییر پیدا کرد که می‌کوشید آنچه از راه جنگ به دست نیامده بود، از طریق سیاسی به دست آورد. آن‌گاه که نقش‌آفرینی اسلام سیاسی در برابر خشونت و نژاد‌پرستی اشغال‌گران به بن‌بست رسید، اسلام اصلاح‌طلب الجزایر ظهور کرد که می‌کوشید از طریق تعلیم و تربیت، بخش‌هایی از میراث تمدنی و برخی از چهره‌های ملی را با ابعاد عربی و اسلامی آن حفظ نماید. (9)
در بررسی پیشینه‌ی این حرکت، می‌دانیم که اصلاح‌طلبی اسلامی، نخستین بار در مصر و در تحت رهبری محمد عبده (شاگرد سید جمال‌الدین) متولد شده بود. عبده، در یک خانواده‌ی تحصیل کرده‌ی روستایی متولد شد و سپس در الازهر به تحصیل علم پرداخت. او در سال 1881م، در شورش اعرابی پاشا شرکت کرد و در سال 1882م، از مصر تبعید شد؛ در سال 1888 م،
پس از بازگشت به مصر، به عنوان قاضی مشغول به کار، و یک سال بعد، یعنی در سال 1889 م، به عنوان مفتی مصر برگزیده شد و تا سال 1905 م، در این سمَت باقی ماند. او در دوران فعالیت خود به عنوان مفتی، سعی کرد فقه اسلامی را مدرن و مطابق شرایط روز نماید و دروس تاریخ دوره‌ی جدید و جغرافیا را نیز در برنامه‌ی تحصیلی الازهر بگنجاند. عبده برای نشر آراء و اندیشه‌های خود و توسعه‌ی جنبش اصلاح‌طلبی اسلامی، به سرزمین‌های مختلف، از جمله تونس و الجزایر، سفر کرد و ماه‌ها در این مناطق اقامت گزید (سال1903 م) و افرادی را تحت تأثیر خود قرار داد که از آن جمله، یکی هم عبدالحمید بن بادیس، چهره‌ی پیشگام اسلام اصلاحی در الجزایر بود. عبده نیز همانند جمال‌الدین، از مسلمانان در مقابل اروپاییان حمایت می‌کرد، اما برخلاف جمال‌الدین، مهم‌ترین موضوع برای وی مسایل دینی بود، نه مسایل سیاسی. او همواره از خود می‌پرسید که، وقتی مسلمانان ارزش‌های غربی و شیوه‌ی زندگی غربی را پذیرفتند، اسلام چگونه می‌تواند به حیات خود ادامه بدهد؟ از این رو، عبده تصمیم گرفت اسلام را از نو تعریف کند، ضروریات آن را از غیر ضروریاتش مشخص نماید و زوائد و تحریفات را از این دین بزداید. او قرآن و حدیث را به عنوان منابع اراده‌ی الهی معرفی می‌کرد، اما تصریح می‌نمود که در خصوص مسائلی که در قرآن و حدیث مورد اشاره قرار نگرفته‌اند، اساساً باید به عقل و استنباط‌های شخصی رجوع کرد وی می‌گفت: ما برای حل پرسش‌هایی که در خصوص مسائل عبادی برایمان پیش می‌آید، باید به قرآن و حدیث رجوع کنیم، اما برای یافتن پاسخ پرسش‌هایی که در خصوص روابط اجتماعی هستند باید به اجتهاد، یعنی استنباط‌های شخصی، بپردازیم، زیرا روابط اجتماعی بر دو پایه‌ی عقل و اخلاق قرار دارند. در عین حال، او معتقد بود: در اسلام، رهنمودهای کلی در خصوص مسائل اجتماعی و سیاسی ارائه شده است، اما همین رهنمودها نیز در هر دوره‌ای باید از نو تفسیر شوند.
ریشه‌ی افکار و عقاید عبده را می‌توان در جنبش بین‌المللی «اصلاح‌طلبی اسلامی» و «نهضت احیای قرآن و حدیث مصر» در این عصر جستجو کرد. (10) عبده برای نشر آراء و اندیشه‌های خود و توسعه‌ی جنبش اصلاح‌طلبی اسلامی، به سرزمین‌های مختلف، از جمله تونس و الجزایر، سفر کرد و ماه‌ها در این مناطق اقامت گزید (سال1903 م) و افرادی را تحت تأثیر خود قرار داد که از آن جمله، یکی هم عبدالحمید بن بادیس، چهره‌ی پیشگام اسلام اصلاحی در الجزایر بود.
عبدالحمید بن بادیس، مصلح معروف و مؤسس جمعیت علماءالمسلمین الجزایر بود. وی در شهر قسنطین در یک خانواده‌ی بربر مشهور متولد شد. تعالیم دینی را در زیتونه‌ی تونس گذرانید، وی تحت تأثیر افکار سیدجمال و عبده بود. او حرکت اصلاحی خود را برای حفاظت از هویت الجزایر بر ضد استعمار فرانسه آغاز کرد. بخشی از اصلاحات ابن بادیس بر اثر آموزه‌ها و رفتارهای غیراسلامی‌شان معطوف به طریقت‌های صوفیه بود. وی جمعیت مزبور را در سال 1931 م، برای احیاء اسلام تأسیس کرد. و جمعیت اعلام نمود که الجزایرهایی که هویت فرانسوی (تابعیت) می‌گیرند، مسلمان نیستند. ابن بادیس معتقد بود که وظیفه‌ی اصلی وی، آموزش و بهبود شرایط و فضای اسلامی است و بر اهمیت اراده‌ی آزاد و خرد و اندیشه تأکید می‌کرد به اعتقاد او، هویت الجزایر از «عروبت و اسلام» تشکیل شده است. (11)
بدین‌ترتیب، جنبش اصلاح‌طلبی اسلامی در الجزایر پا به عرصه‌ی وجود گذاشت. عبدالحمید بن بادیس بر لزوم بازگشت به قرآن و حدیث، به عنوان دو منبع مهم فقه اسلامی، تأکید می‌کرد او اعتقاد به خدای یگانه را بسیار حائز اهمیت می‌دانست و چندگانه پرستی را محکوم می‌کرد و در عین تأکید بر اهمیت و نقش عقل در زندگی، به شدّت از رعایت و اجرای تعالیم وحیانی حمایت می‌نمود. ابن بادیس، اصول اصلاح‌طلبی خود را از قرآن استخراج کرده بود؛ این اصول عبارت بودند از: اعتقاد به خدای یگانه، تقوا و پرهیزگاری، احترام به حقوق دیگران، استفاده‌ی صحیح از امکانات دنیوی، پای‌بندی به قراردادهای تجاری و خالص کردن نیّات درونی. او می‌گفت هر مسلمان خوب، در زندگی باید از پیامبر تقلید کند.
افراد این جنبش، در مدارس، انجمن‌ها، سالن‌های تئاتر، مساجد و زوایای مختلف، حضور می‌یافتند. و با ارائه‌ی سخن‌رانی‌هایی، به بحث درباره مسائل روز می‌پرداختند. اصلاح‌طلبان، به ویژه نسبت به مسائل اجتماعی و اقتصادی علاقه‌مند بودند، اما این مسائل را در قالب مفاهیم و اصطلاحات دینی بیان می‌کردند؛ برای مثال، آنان از زکات به عنوان منبع درآمدی برای جنبش و نمود توجه ثروتمندان به فقرا یاد می‌کردند. آنان همچنین، به روی از رشید رضا، فمینیسم (طرفداری از آزادی زنان) را محکوم می‌کردند و خواستار رعایت حجاب توسط زنان بودند و با اختلاف زن و مرد به شدّت مخالفت می‌نمودند. به علاوه، آنها هیچ تضادی بین اسلام با علوم و فن‌آوری جدید قائل نمی‌شدند؛ با وجود این، علاقه‌ی چندانی هم به نوگرا شدن جامعه‌ی الجزایر نداشتند. اصلاح‌طلبان از تسلط اروپاییان بر کشورهای اسلامی نیز خشمگین بودند و اعتقاد داشتند، مسلمانان تنها با پرهیزگاری و بازگشت به اسلام راستین می‌توانند علوم جدید را کسب کنند و وضعیت سیاسی و فرهنگی خود را اصلاح نمایند. نشریات اصلاح‌طلب نیز همواره به بیان بیماری‌های اجتماعی جوامع مدرن، مانند الکلیسم، قماربازی و دیگر اعمال ممنوع در اسلام، می‌پرداختند. (12)
بعد از 6 سال تلاش حرکت اصلاحی، کوشش‌های ابن بادیس در نهایت منجر به تأسیس «جمعیت العلماء الجزایر» در سال 1931 م شد. جمعیت مزبور، موفق شد اکثر رهبران اصلاح‌طلب در کشور را به خود جذب کند. در بندهای اساس‌نامه، این جمعیت خود را جمعیتی دعوت کننده به سوی اخلاق و تربیت معرفی کرده و یکی از نخستین اهداف خود را جنگ و مبارزه با آفات اخلاقی و اجتماعی، مانند مصرف مشروبات الکلی، قمار، بطالت، جهل و بی‌سوادی اعلام نموده و هدف خود را ایجاد مراکز و مدارس ابتدایی در نظر گرفته بود. (13)
جمعیت العلماء، نه تنها قصد ارائه‌ی نظریه‌ی جدیدی داشت، بلکه در صدد بود تا با استفاده از افکار و عقاید جدید، یک جنبش اجتماعی توده‌ای در الجزایر پدید بیاورد.
اصلاح‌طلبان، با هدف تبلیغ اصول اسلامی و ترویج فرهنگ عربی، کنفرانس‌‌ها و جلسات بحث متعددی ترتیب دادند؛ آن‌ها همچنین، جنبش پیشاهنگی نیرومندی پدید آوردند و اقدام به تأسیس مدارس متعددی در سطح الجزایر نمودند. این مدارس که با هدف ایجاد حس وطن‌پرستی در بین کودکان تشکیل شدند، به آموزش قرآن، زبان عربی، تاریخ الجزایر، آوازهای وطن‌پرستانه، زبان فرانسه، ریاضیات و جغرافیا می‌پرداختند فارغ‌التحصیلان مدارس مذکور، برای ادامه‌ی تحصیل، به قسنطین و زیتونه می‌رفتند. (14)
جمعیت علما، در دفاع از شخصیت الجزایری و حفظ فرهنگ ملی و هویت اسلامی، بیش از هر نهاد و سازمان دیگری، فعّال بود. در سال 1932 م، جمعیت علما، تحت شعار «الجزایر میهن من است، عربی زبان من است و اسلام دین من است»، با همکاری مردم، اقدام به تأسیس حدود 600 مدرسه‌ی قرائت قرآن کرد. جمعیت علما همزمان با این کار، برای پاک کردن اسلام از «سحر و خرافات» و قطع نفوذ روحانیون رسمی و طرفدار فرهنگ فرانسوی در میان مردم، دست به مبارزه‌ی وسیعی زد. این مبارزه بیش‌تر متوجه مسائل فرهنگی - عقیدتی بود، تا مسائل اقتصادی - سیاسی. به طور خلاصه، اهداف «جمعیت علما» عبارت بود از: 1. اشاعه‌ی فرهنگ اسلامی و به دور نگه داشتن مردم از خرافاتی که نیروهای استعماری به نام دین در بین مردم شایع کرده بودند؛ 2. آغاز نمودن سریع تعلیم زبان عربی؛ 3. مبارزه علیه حکومت استعماری، برای رفع محدودیت‌ها، و احیای مساجد و مدارس علمیه و مکاتب قرائت قرآن؛ 4. مبارزه علیه حکومت، به منظور باز پس گرفتن اوقاف اسلامی و اماکن متبرکه؛ 5. مبارزه علیه حکومت استعماری، برای استقرار مجدّد قوانین قضایی اسلامی دادگاه‌ها. (15)
این جریان به مقاومت سخت در برابر استعمار فرانسه و نیز محافظت از زبان عربی تأکید داشت. جمعیت علما، المسلمین در بازسازی هویّت ملّی عربی و اسلامی الجزایر، نقش بارزی در این کشور - سرزمینی که استعمار تأثیر زیادی بر آن داشت- ایفا کرد، تا بتواند به عنوان یک تربیون در راستای نشر و توسعه بیداری ملّی و قومی عمل کند و در مقابل فرهنگ استعماری و مجموعه‌ی ارزش‌های تحمیلی جهان غرب به مردم الجزایر، بایستد. مبارزه‌ی ملّی جریان اصلاح‌طلب اسلامی، به منظور دست‌یابی به استقلال و مقابله با الگوهای فرهنگی غربی، برای طرد فرهنگ و مجموعه‌ی نمادهایی که از فرهنگ غرب اخذ شده بود، و پافشاری بر ابراز هویت عربی - اسلامی خاص الجزایر، نمودار می‌شد؛ این جریان سعی می‌کرد از نمادها و اصطلاحات خاص گفتمان اسلامی، که در منابع عقیدتی اسلامی و زبان عربی ریشه داشت، استفاده کند. (16)
جمعیت علماء المسلمین تأکید می‌کرد که مردم الجزایر متصف به اسلام و عروبت و اکثر آنها متمسک به نماز هستند و استفاده از دخانیات را حرام می‌دانند. چنان که این علما، فتوا دادند که تجاوز از قانون مدنی شرعی اسلام، برای به دست آوردن صفت شهروندی فرانسوی، به معنای ارتداد از اسلام است و نماز بر چنین فردی، پس از مرگش، جایز نیست و حق تدفین در مقابر مسلمانان را ندارد. بنابراین، عده‌ی کثیری از الجزایری‌ها حاضر به پذیرش هویت فرانسوی نشدند، و این، لطمه‌ی سنگینی بود که به سازمان و سیاست استعماری فرانسه وارد گردید و موجب رشد شخصیت الجزایری و گسترش آن شد. (17) قوم‌گرایی عربی به خوبی در نظریات ابن بادیس دیده می‌شد. او اعتقاد داشت که برچیدن خلافت توسط جمهوری ترکیه کار درستی بود، زیرا اولاً خلافت عثمانیان نمادی غیرواقعی و خیالی بود، و ثانیاً به ابراز دست قدرت‌های اروپایی تبدیل گشته بود.
به نظر وی، مسلمانان جهان می‌بایست به اتکای یک شورای دائمی، که مستقل از دولت‌های حاکم باشد، امور خود را اداره کنند. این شورا باید از همه‌ی مسلمانان جهان تشکیل شود و هیچ منافاتی با ملیت و قومیت آنها ندارد. در واقع، ابن بادیس با ارائه‌ی این نظریه، بین ملیت فرهنگی و ملیت سیاسی تمایز قائل شد؛ از این رو، به دنبال ارائه‌ی نظریه‌ی مذکور، برخی بر این باور شدند که ابن بادیس با تداوم سلطه‌ی فرانسه بر الجزایر مخالفتی ندارد، و تنها خواهان حفظ هویت فرهنگی این کشور می‌باشد. اما پس از مدتی، وی در پاسخ به بیانیه‌ی فرحت عباس، تأکید کرد: «این ملت مسلمان (ملت الجزایر) فرانسوی نیست، امکان ندارد که فرانسوی باشد، نمی‌خواهد که فرانسوی باشد و اگر هم بخواهد، نمی‌تواند فرانسوی باشد.» از آن پس، اصلاح‌طلبان الجزایری، بیش از پیش، به ترویج این اندیشه پرداختند که مردم الجزایر از نظر دینی، زبانی و فرهنگی، با مردم فرانسه تفاوت دارند و باید به استقلال سیاسی دست یابند. (18)
تعداد مدارسی که اصلاح‌طلبان در نقاط مختلف الجزایر تا سال 1945 م افتتاح کردند، حدود 150 مدرسه، و تعداد دانش‌آموزان آنها بیش از 40/000 نفر بود. این امر، رسوخ تربیت اسلامی را، در بین جوانان در آستانه‌ی استقلال الجزایر تا به امروز، برای ما روشن می‌کند. این مدارس به طور مستمر از طرف نیروهای اشغال‌گر تحت فشار بودند و برخی از آنها تعطیل می‌شدند؛ اما به هر حال، موفق به مقاومت و عبور از سختی‌ها می‌گردیدند.
افتتاح باشگاه‌های فکری و فرهنگی در شهرهای مختلف الجزایر، فرایند تأسیس مدارس را تکمیل نمود. اما مطبوعات دژهای دیگری محسوب می‌شدند که علما برای نشر اندیشه‌ی بیداری از آن‌ها استفاده کردند. بعد از تجربه‌ی کوتاه مدت نشریه‌ی النجاح، که انتشار آن توسط نیروهای حکومت متوقف شد، ابن بادیس و دیگر علما از انتشار رورنامه‌های دیگر صرف نظر نکردند. از جمله، روزنامه‌ی المنتقد، که ابن بادیس در آن نوشت، هدف اصلی آن احیاء احساسات ملی است؛ که بعد از 18 شماره توقیف شد، اما بلافاصله هفته‌نامه‌ی الشهاب جایگزین آن گردید، که انتشارش تا سپتامبر 1939 م، ادامه یافت و شعار اصلی‌اش این بود که عروبت و اسلام جدایی‌ناپذیرند و مردم را به احیاء تاریخ ملّی‌شان فرامی‌خواند، و نویسندگانی مانند «علّال الفاسی» از مغرب، و مصطفی بن شعبان از تونس، در آن قلم می‌زدند. در همین راستا بود انتشار روزنامه‌ی الاصلاح، که با مسئله‌ی تغییر هویت مبارزه می‌کرد.
به غیر از روزنامه‌های مزبور، که سخن‌گویان جمعیت العلما بودند، بسیاری از مطبوعات اصلاح‌طلب در دهه‌های 20 و 30 از همین رویکرد دفاع می‌کردند، که مهم‌ترین آنها عبارت بودند از: وادی میزاب، البرق، الجزایر، الصباح، و بالطبع نیروهای اشغال‌گر در کمین این مطبوعات بودند و به هر وسیله‌ای آنها را قلع و قمع می‌کردند. در سال 1935 م، دو سال پس از محدود کردن فعالیت مدارس آزاد، هیئت دولت در واکنش به اعتراض‌های علما، انتشار هر نوع مطبوعه به زبان عربی را ممنوع کرد. این مصوبه و مصوبات مشابه به وضوح، علیه فعالیت‌های فرهنگی و تربیتی جمعیت العلماء محسوب می‌شد و باعث تسریع فرایند انتقال جمعیت العلما به حوزه‌ی فعالیت‌های سیاسی می‌گشت. (19)
ابن بادیس در مرحله‌ی مبارزات مطبوعاتی - رسانه‌ای خود، ابتدا هفته‌نامه‌ی المنتقد را منتشر کرد، که صبح هر پنجشنبه منتشر می‌شد و شخصاً ریاست تحریریه‌ی آن را بر عهده داشت، و در شماره‌ی نخست خود طی سر مقاله‌ای، اهداف مجله را بیان و تأکید کرد که در راستای اسلام اصلاحی حرکت می‌کند و تأکید نمود که مجله در سه حوزه‌ی سیاسی، تربیتی و انتقادی، فعالیت می‌کند. اما این روزنامه چندان دوام نیاورد و پس از 18 شماره، با دخالت نیروهای استعماری توقیف شد. اما اراده‌ی ابن بادیس متوقف نشد و بلافاصله هفته‌نامه‌ی الشهاب را در سال 1905 م، با این شعار که، شرایط می‌تواند ما را محدود کند اما نمی‌تواند نابودمان سازد، جایگزین نمود. (20)
به عنوان نمونه و برای درک بهتر این مبارزات، بخش‌هایی از سخنان ابن‌بادیس را در سال 1937 م، می‌آوریم: «ای ملت الجزایر! ای ملت مسلمان! ای ملت عرب! بر حذر باشید از آن که بر شما منت می‌گذارد و شما را فریب می‌دهد! برحذر باشید از آنان که شما را به خواب می‌برند و تخدیر می‌کنند! برحذر باشید از کسانی که پیامی برای شما می‌آورند که از جنس شما و تاریخ و قومیّت شما نیست و از دین و مذهب و بزرگان دین شما نیست! به اسلام و به تاریخ‌تان و آن‌گاه به قلبتان اعتماد کنید، به خدا اعتماد کنید و به خودتان، سلام خدا بر شما باد»؛ و در جای دیگری می‌گوید: «ای امت بزرگوار! امروز از غیر خودمان مأیوس شدیم و باید به خودمان اعتماد کنیم. امروز قدر و قیمت ما به عمد ناشناخته مانده، باید قدر و قیمت خود را بشناسیم. امروز زبان‌ها از بیان مطالبات ما به عمد ناشناخته مانده، باید قدر و قیمت خود را بشناسیم. امروز زبان‌ها از بیان مطالبات ما لال شده‌اند، ما خود باید سخن‌مان را بگوییم، امروز گذشته و حال استعمار علیه ما متحد شده‌اند، ما نیز باید صفوفمان را متحد کنیم.» (21)
زمانی که ابن بادیس در میان‌سالی درگذشت، ریاست جمعیت علماء المسلمین را شاگرد و دوست او، شیخ بشیر ابراهیمی، بر عهده گرفت. شیخ ابراهیمی در دمشق، مدینه‌ی منوره و کویت تدریس می‌کرد.
جمعیت علماء المسلمین در سال 1948م، گروهی از داوطلبان الجزایری را برای جهاد به فلسطین گسیل داشت. این نخستین حضور جهادی و در عین حال بین‌المللی این جمعیت محسوب می‌شد. در سال 1953 م، یک سال پیش از آغاز انقلاب الجزایر، این جمعیت تعداد سیصد مدرسه‌ی آزاد عربی را اداره می‌کرد که هفتاد هزار دانش‌آموز در آن تحصیل می‌کردند. زمانی که جبهه‌ی آزادی‌بخش ملّی الجزایر، انقلاب علیه فرانسه را اعلام کرد، شمار زیادی از مؤسسان جبهه یا هوادارانش، از میان شاگردان ابن بادیس محسوب می‌شدند که به صفوف احزاب الجزایری پیوسته بودند؛ به همین ترتیب، تمام نیروهای سیاسی جمعیت علمای مسلمان به صورت فردی به جبهه‌ی آزادی‌بخش پیوستند. حتّی افراد تحت تأثیر قرار گرفته‌ی خانقاه‌ها نیز، همپای کلّ جامعه‌ی الجزایر، به صف انقلابیون درآمدند. (22)
بشیر ابراهیمی، که پس از وفات نابهنگام ابن بادیس جانشین او شده بود، گرچه کاریزمای (فره‌مندی) شخصی ابن بادیس را نداشت، اما برای گردآوردن امکانات مادی و گسترش مؤسسات، بی‌وقفه تلاش می‌کرد. در همین دهه‌ی 40، نخستین مدرسه‌ی آموزش عالی جمعیت، با عنوان مؤسسه‌ی ابن بادیس، آغاز به کار کرد.
در عرصه‌ی سیاسی نیز، در این دهه، فعالیت‌های جمعیت، توسعه پیدا کرد و در تشکیل جماعت «اصدقا، البیان و الحریّه» در سال 1944 م، سهیم بود و تلاش می‌کرد که جبهه‌ی گسترده‌ای از همه‌ی احزاب و جمعیت‌های مختلف الجزایری تشکیل دهد. (23)
برخی مورخان معتقدند که جمعیت العلماء، مادر ملّیت الجزایری بوده است. البته، برخی دیگر از مورخان، سهم علماء را در این زمینه کاهش می‌دهند، چرا که در آن زمان، سیاست دشمنانه‌ای با فرانسه در پیش نگرفته بودند. در واقع، همواره، نقش جمعیت مزبور در تاریخ الجزایر محل نقار بوده و این امر تا تشکیل جبهه نجات اسلامی که خود را استمرار جمعیت ابن بادیس می‌داند، ادامه یافته است. البته، آن زمانی هم که موجب علیه علماء و نقش آنها ایجاد شد و نقش‌آفرینی ملّی آنها مورد تشکیک قرار گرفت، ادبیات مجموعه‌های سرّی اسلامی، مشحون از این وصف بود که حرکتشان تکمیل جهادی است که عبدالحمید بن بادیس بر ضد استعمار رهبری می‌کرد. (24) در واقع، اکثر سران انقلاب الجزایر از شاگردان ابن بادیس یا شاگردان مدارسی بودند که او تأسیس کرده بود.
البته، باید اذعان کرد که جریان اصلاح‌طلب اسلامی، در دوران تفکر و جامعه‌ی اسلامی الجزایر نیز، با موانع و مشکلاتی رو به رو بود که کار پیشبرد اهداف را برایش دشوارتر می‌کرد. شاید بارزترین مانع، مخالفت شدید و درگیری جدّیی بود که میان این جریان و جریان‌های صوفیه در الجزایر رخ داد؛ نباید فراموش کرد که طریقت‌های صوفیه، علاوه بر این که ریشه‌ی عمیقی در مناسبات اجتماعی این منطقه داشتند، سردمدار نخستین رویارویی‌ها و مبارزات علیه استعمار فرانسه در قرن نوزدهم میلادی نیز به حساب می‌آمدند، اما واقعیت آن است که از آغاز قرن بیستم میلادی خط مشی این جریان به کلی دگرگون شده و توطئه‌ی استعمار فرانسه برای متلاشی کردن روحیه‌ی مبارزه در این طریقت‌ها و زوایای آنها به ثمر رسیده بود. استعمار فرانسه با نفوذ در میان شیوخ و رؤسای قبایل، با ارائه‌ی امتیازات فراوان و مالکیت‌های بزرگ و ترویج پاره‌ای اندیشه‌های خاص، که از درون خود این طریقت‌ها اخذ کرده بود، موفق شد از صوفیه‌ی مبارز، جریانی مطیع و دست نشانده بسازد. درگیری جریان اصلاح‌طلب اسلامی، که در آغاز سده‌ی 20 فعالیت پرخروش خود را آغاز کرده بود، با صوفیه، در همین افکار و مواضعی بود که آنها، با توجه به نفوذ گسترده‌ی مردمی‌ای که داشتند، در بین توده‌ی مردم تزریق می‌کردند.
این زاویه‌ها در زمینه‌ی سیاسی، اساس تعالیم خود را بر پایه‌ی انقیاد تمام عیار به سلطه‌ی استعماری قرار داده بودند، با این استدلال که مشیت الهی چنین اقتضایی دارد. مبنای اقتصادی این ایدئولوژی ارتجاعی را نیز مالکیت‌های بزرگ اراضی تشکیل می‌داد. (25) اصلاح‌طلبان در برابر اعتقادات صوفی‌گری، واکنش‌های تندی از خود نشان می‌دادند، آنها تکریم و تقدیس صوفیان را محکوم و تلاش می‌کردند با بحث‌های عقلی، نادرستی عقاید صوفیان را به اثبات برسانند؛ آن‌ها مرابطی‌گری را بدعتی در اسلام معرفی می‌نمودند که به هیچ وجه در قرآن و سنت و سیره‌ی راشدین دیده نمی‌شود. (26)
در مقابل، شیوخ زاویه‌ها نیز حساسیت شدیدی، تا حد کراهت، نسبت به جمعیت العلما نشان می‌دادند. آنها جمعیت مزبور را «فرزند شهر» می‌دانستند که برای سلطه‌جویی تلاش می‌کند، و می‌گفتند، علمای این جمعیت کسانی هستند که، اگرچه می‌دانند بخش عظیمی از توده‌ی مردم را خاندان‌های اصیل در مناطق مختلف و در میان توده‌ی مردم تشکیل می‌دهند، تنها به نخبگان توجه دارند. آنها در اثبات مدعای خود می‌گفتند، زاویه‌ها را در هر مکانی می‌توان یافت، اما جمعیت العلماء جز در چند شهر بزرگ متمرکز نشده‌اند. علاوه بر این، تعداد مجاهدانی که از زاویه‌ها برخاسته و به نبردهای آزادی‌بخش پیوسته‌اند، چندین برابر کسانی است که در جمعیت العلماء به سر می‌برند. آنها سپس حتی بشیر ابراهیمی، جانشینان ابن‌بادیس، را متهم می‌کردند که در آغاز انقلاب 1954 م، آنگاه که در مصر مقیم بود، از به کار بردن کلمه‌ی «جهاد» برای توصیف نهضت، وحشت داشت، و احمد توفیق المدنی، دیگر عضو بلند پایه‌ی جمعیت، را متهم می‌کردند که خواستار تأخیر در جهاد مسلحانه بود. (27) در واقع، جریان صوفیه، که جنبش اصلاح‌طلبی را در حال گسترش می‌دید، به جنب‌وجوش افتاد و حتی در سال 1932 م، سازمانی به نام «انجمن علماء» برای خود به وجود آورد تا به صورتی متشکل‌تر بتواند از زوایه‌ها حمایت کند. (28)
علاوه بر متصوفه، جریان محدود دیگری نیز بود، که گرچه در درون اندیشه‌های اصلاح‌طلبی رشد کرده بود، اما مسیر خود را جدا کرد و راهی متفاوت در پیش گرفت. جریان مزبور، هر چند بازتابی جدّی در جامعه‌ی الجزایر نیافت و نتوانست پایگاه مردمی مهمی برای خود بیابد، اما به دلیل اهمیت پیشوای فکری آن، نمی‌توان بدون اشاره‌ای مختصر از این جریان و پیشوای مشهورش، یعنی «مالک بن نبی» عبور کرد.
مالک بن نبی در سال 1905 م در شهر قسنطین به دنیا آمد، چهار سال در مدرسه‌ی قرآن و همزمان در مدرسه‌ی فرانسوی تحصیل کرد، و پس از وقفه‌ای، بعد از آغاز جنگ جهانی اول، در دوره‌ی متوسطه به تحصیل پرداخت و در دو زبان عربی و فرانسوی احاطه‌ی چشم‌گیری به دست آورد. در سال‌های 1921 و 1922 م، آرام آرام، برخی از ابعاد فکری و شخصیتی وی بروز کرد در سال 1925 م به فرانسه رفت و در سال 1928م، پس از بازگشت، با ابن بادیس آشنا شد و از این جا با اندیشه‌های اصلاح‌طلبان و طرح‌های‌شان برای تجدید حیات جامعه‌ی اسلامی آشنا شد.
در سال 1936 م، پس از ناکامی کنفرانس اسلامی، وی از جمعیت العلماء کناره گرفت و به انتقاد از طرح آنها برای رفع مشکلات الجزایر و جهان اسلام، پرداخت. وی معتقد بود که مشکل الجزایر دینی کردن سیاست نیست، بلکه عمل کردن بر اساس اصول عمیق اخلاقی است. وی به تدریج به این جمع‌بندی رسید که بازگشت به ارزش‌های اسلامی تنها راه نجات الجزایر است. او در سال 1935م مدرک مهندسی برق خود را از پاریس گرفت و در خلال جنگ جهانی دوم با اقامت در شهر «دِرو»، فعالیت‌های ادبی و نگارشی خود را آغاز کرد؛ در سال 1946 م کتاب الظاهرة القرآنیه، و سپس کتاب شروط النهضه را منتشر کرد.
در فاصله‌ی سال‌های 1956 تا 1963 م به مصر سفر کرد و آثار خود را بر مسئله‌ی مبارزه با استعمار متمرکز نمود. او معتقد بود که عامل شرّ تنها غرب نیست بلکه ضعف شرق نیز عامل مهمی است که آن را در معرض استعمار قرار می‌دهد. او به تقویت نیروهای اجتماعی برای قیام تمدنی اعتقاد داشت و تقلید از تجربه‌های وهابیت سعودی را در الجزایر نامناسب می‌دانست. ابتدا تمایل اندکی به اخوان المسلمین پیدا کرد، اما در سال 1954 م، آنها را به این امر منتهم کرد که عناصر سیاسی فاقد جهت‌گیری فرهنگی و تمدنی هستند و دین را در خدمت اهداف سیاسی زودگذر خود قرار داده‌اند.
وی، پس از بازگشت به الجزایر استقلال یافته، در سال 1963م، به مدیریت آموزش عالی منصوب شد و معتقد بود که پس از آزادسازی سرزمین، اقدام برای آزادسازی اندیشه‌ها لازم است. در خلال تدریس در دانشگاه الجزایر، اندیشه‌های سیاسی - اعتراضی او بروز کرد: او دولت استقلال یافته را متهم به «استمرار استعمار» می‌نمود.
او پس از حوادث سال 1967 م فعالیت‌های فکری خود را متوقف کرد و اقدام به برگزاری نشست‌های مستمر با حضور دانشجویان دارای گرایش‌های مختلف نمود. جوانان حاضر در این جلسات، اغلب به فعالان درون جریان اسلام‌گرا تبدیل می‌شدند. مالک به آنها می‌آموخت که اسلام تنها سلاحی است که الجزایر برای جبران عقب‌ماندگی خود به آن نیاز دارد؛ در عین حال، او هرگز کسی را به برپایی دولت دینی فرا نمی‌خواند، بلکه به بازگشت به ارزش‌های اسلامی و جنبه‌های فرهنگی، معنوی و اخلاقی‌ای که کشور به آن نیاز داشت، فرا می‌خواند.
مالک، در اکتبر 1973 م درگذشت. باید در نظر داشت که اندیشه‌ی مالک جز در نزد جریان «الجزاره»، که بعداً درباره‌ی آن سخن خواهیم گفت، بازتاب گسترده‌ای در نزد گروه‌های اسلام‌گرا نیافت و اسلام‌گرایان به او به چشم مرجع ننگریستند؛ گرچه وی در نزد برخی دانشگاهیان و نخبگان مقبولیت فراوانی داشت. (29)
با همه‌ی این اوصاف، جمعیت العلماء کماکان مهم‌ترین و فعال‌ترین جریان اسلام‌گرا در آغاز سده‌ی 20 م، بود که فعالیت خود را در شهرها و بر تعلیم مردم متمرکز کرده بود و در این راستا دو سلاح اصلی، یعنی «مطبوعات و مدرسه» را در اختیار داشت و از این طریق توانمندی‌های فکری و مادی حرکت اصلاحی تکمیل می‌شد. به طور خلاصه، آثار مجله‌ی المنار و کتب اصلاح‌طلبان، آرا، بازگشتگان از حجاز، فعالیت ناشران، روزنامه‌ها، گسترش آموزش و اصرار بر احیاء و ترویج تاریخ الجزایر، ابزارهای این توانمندسازی بود. (30)
در سال 1933 م، دولت فرانسه، استفاده از مساجد مبلغان اصلاح‌طلب را ممنوع کرد و تسلط خود را بر نشریات الجزایری برقرار نمود. با انجام دادن این اقدام، اصلاح‌طلبان به عنوان تنها مخالفان سرسخت سلطه‌‎ی فرانسه شناخته شدند و فعالیت‌های آنان شدت یافت. پس از سال 1935 م، جنبش اصلاح‌طلبی فعالیت‌های سیاسی آشکارتری در پیش گرفت. در سال 1936 م، کنگره‌ای با شرکت جمعیت العلماء و «فدراسیون بومیان» تشکیل گردید که در آن ابن بادیس به عنوان رهبر مخالفان الحاق الجزایر به فرانسه، شناخته شد. (31) به تدریج اعضای جمعیت العلما به این جمع‌بندی قطعی رسیدند که برای تحقق مطالباتشان راهی جز استقلال الجزایر وجود ندارد. بدین ترتیب، آنان به تدریج، به احزاب چپ و خلق الجزایر نزدیک شدند. آنان به این نتیجه رسیده بودند که فرانسه هرگز با آنان به عنوان شهروند فرانسوی رفتار نخواهد کرد. (32) پیامدهای سنگین و تکان دهنده‌ی جنگ جهانی دوم در الجزایر، این جمع‌بندی را به یقین مبدل کرد و زمینه‌ساز ظهور شرایط انقلابی شد.
ماجرا از این قرار بود که در جریان جنگ جهانی دوم، فرانسه از الجزایر حداکثر بهره‌برداری را کرد و برای استمرار جنگ، آن‌گاه که به نیروهای پیشگام انسانی در مقابله با آلمان نیازمند بود، به سرعت اقدام به سربازگیری از جوانان الجزایری نمود و آنها را برای دفاع از فرانسه به جبهه‌ها اعزام کرد. توجه داریم که این سربازگیری از روی میل نبود، بلکه از سر الزام و اجبار انجام گرفت، به ویژه از مناطق اوراس و قسنطین. (33) بیش از یک و نیم میلیون جوان الجزایری در میادین نبرد جنگ جهانی دوم، تحت فرماندهی ارتش فرانسه، شرکت کردند، که تعداد کثیری از آنها کشته یا زخمی شدند. الجزائری‌ها گمان می‌کردند، بعد از پیروزی متفقین و فرانسه در سال 1945 م، آزادی و استقلال آنها حتمی خواهد بود. در همین راستا، در برخی از شهرها تظاهرات به راه انداختند و استقلال، آزادی و دموکراسی و آزادی زندانیان سیاسی را درخواست کردند، و در این تظاهرات‌ها گاهی درگیری با پلیس هم پیش می‌آمد. (34) این درخواست‌ها به قدری منطقی و معقول بود که حتی برخی از مقامات روشن‌فکر فرانسوی نیز بر آن صحه می‌گذاشتند و تأکید می‌نمودند که نسبت به هزاران الجزایری که در جریان جنگ جهانی دوم دلیرانه جنگیده بودند و نسبت به خانواده‌های قربانیان، توجهی نشده است. (35)
در مقابل اصرارهای الجزایری‌ها، فرانسه به اقدامات وحشیانه‌ای در سرکوب تظاهرات مردمی از طریق کشتار، زندان و شکنجه و به کار بردن سلاح‌های هوایی و دریایی علیه شهرها و مردم دست زد و بسیاری از سران اعتراضات، از جمله فرحت عباس و یارانش را دستگیر و در دادگاه‌های نمایشی محکوم کرد. کشتارها شبانه روز ادامه یافت، تا آن جا که، بنابر برخی آمار، حدود 45 هزار الجزایری کشته شدند و شهر و روستاهای زیادی ویران گردید، و رهبران فکری و سیاسی زیادی کشته شدند. (36) این شوک وحشیانه، پایان همه‌ی فعالیت‌های مسالمت‌آمیز و مدنی برای به دست آوردن حقوق شهروندی در الجزایر، از سوی بسیاری از جریان‌ها و از جمله جریان اسلام‌گرا بود و از این پس شاهد شکل‌گیری شرایط انقلابی منجر به آغاز نبرد آزادی‌بخش در سال 1954 م هستیم.

پی‌نوشت‌ها:

1. لاپیدوس، همان، صص 801- 802.
2. صدر، همان، ص 59.
3. همان، صص 65- 66.
4. همان، ص 91.
5. ماتیل، همان، ج1، ص 69.
6. الراسی، همان، ص 93.
7. شرف، همان، ص 37.
8. ماتیل، همان، ج1، ص 69.
9. الراسی، همان، ص 171.
10. لاپیدوس، همان، صص 870- 871.
11. احمد الموصللی، موسوعة الحرکات الاسلامیة فی الوطن العربی و ایران و ترکیا، بیروت: مرکز دراسات الوحدة العربیه، 2004، صص 121- 122.
12. لاپیدوس، همان، صص 955- 957.
13. مایکل ویلیس، التحدی الاسلامی فی الجزائر، ترجمه‌ی عادل خیرالله بیروت: شرکة المطبوعات للتوزیع و النشر، 1999، صص 26- 27.
14. لاپیدوس، همان، ص 957.
15. ازغندی، همان، صص 56- 57.
16. ابراهیم محمد و دیگران، همان، صص 23- 24.
17. جلال یحیی، همان، ج2، ص 680.
18. لاپیدوس، همان، ص 958.
19. الراسی، همان، صص 177- 181.
20. زروقه، همان، صص 114- 115.
21. همان، ص 151.
22. ابراهیم محمد و دیگران، همان، صص 22- 23.
23. ویلیس، همان، صص 38- 39.
24. محمد قواص، غزوة‌الانقاذ، معرکة الاسلام السیاسی فی الجزائر، بیروت: دارالجدید، 1998، صص 22- 23.
25. عمار اوزگان، افضل الجهاد، ترجمه‌ی حسن حبیبی، تهران: نشر جهاد، 1398ق، ص 14.
26. لاپیدوس، همان، ص 956.
27. الراسی، همان، صص 227- 228.
28. لاپیدوس، همان، ص 957.
29. قوّاص، همان، صص 38- 41.
30. الراسی، همان، ص 174.
31. لاپیدوس، همان، ص 957.
32. جلال یحیی، همان، ج2، ص 687.
33. همان، ج2، صص 672- 673.
34. الزیدی، همان، ص 222.
35. مرل، همان، ص 3.
36. الزیدی، همان، ص 222.

منبع مقاله :
برومند اعلم؛ عباس، (1392)، بررسی تطبیقی جنبش‌های اسلامی الجزایر و تونس (تبار اندیشه‌ای و دگرگونی تاریخی)، تهران: پژوهشکده‌ی تاریخ اسلام، چاپ اول.